پارساپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

پارسا مرد کوچک

واکسن

پریروز پسر گلم رو بردیم مرکز بهداشت و واکسن چهار ماهگی رو اونجا براش زدن. دو قطره خوراکی  فلج اطفال و یه آمپول سه گانه، قطره رو خوشبختانه پوف نکرد بیرون و با اینکه تلخ بود راحت تحمل کرد (خیلی تلخه این واکسن! خودم هنوز طعمش توی دهنمه وقتی شش ساله بودم و آخرین دوز رو خوردم)، آمپول رو هم خانومه زد توی رون راست پسرم، گلم مثل دفعات قبل خیلی گریه نکرد و فقط چند ثانیه بعد از تزریق کمی گریه کرد و زود ساکت شد. جالب اینجا بود که وقتی خانمه داشت آمپول رو آماده می کرد پارسا برگشته بود و داشت به سرنگ نگاه می کرد، آخه دیگه پسرم بزرگ شده و خیلی نسبت به دو ماهگی بیشتر اطرافش رو می تونه درک کنه! بعد از واکسن هم فقط همون روز یه مقدار خیلی...
22 بهمن 1389

قنادی!

دیشب برای اولین بار مامان و بابا و پسرک باهم رفتن شیرینی خریدن ... پارسا توی ماشین داشت غر می زد و گریه می کرد اما همین که پیاده شدیم گریه اش ساکت شد و با تعجب اطرافشو نگاه می کرد بعدم که رفتیم توی قنادی محو شیرینی های رنگ و وارنگ شده بود . بعدشم بغل بابایی رفتن طرف ویترین کیک ها و باهم مشغول تماشای کیک ها شدن تا مامان شیرینی سفارش بده .. فکر کنم از رنگ شیرینی ها خوشش اومده بود چون همش می خواست اونا رو بگیره و هی از توی بغل باباش دستشو دراز می کرد و به شیشه ی ویترین دست می زد اما خوب دستش از شیشه رد نمی شد و به شیرینی ها نمی رسید ...   ...
10 بهمن 1389

اولین پست

سلام! این اولین پست وبلاگ پارسای خوشگل مامان و بابا می باشد که در آستانه چهارماهگی پسرم ایجاد شده، پیشاپیش از همه دوستانی که وبلاگ پارسا مرد کوچک رو می خونن و لینک می کنن بسیار متشکرم.                                            بابا ...
8 بهمن 1389
1